دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه میشود بی آن که بداند حلقه ی آتش را خواب دیده است. عقرب عاشق
خب آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه
واسه همینه که از بوق ِ سگ تا دینِ روز
این کلهی پوکو میگیرم بالا
و از بیسیگاری میزنم زیرِ آواز …
***
… شام که نیس
خب زحمت خوردنشم ندارم
در عوض
چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
رفیق پرسههای بابام بودن
بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریههای نَنَمه
گریه که دیگه عار نیست
خواب که دیگه کار نیست …
***
حسین پناهی
تو را من چشم در راهم ....
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام، در آن دم ، که برجا،دره ها چون مرده ماران خفتگان اند،
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی ام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم،
تو را من چشم در راهم.
نیما یوشیج