من می خوام برگردم به کودکی

دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه میشود بی آن که بداند حلقه ی آتش را خواب دیده است.  عقرب عاشق  

خب آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه
واسه همینه که از بوق ِ سگ تا دینِ روز
این کله‌ی پوکو می‌گیرم بالا
و از بی‌سیگاری می‌زنم زیرِ آواز …
***
… شام که نیس
خب زحمت خوردنشم ندارم
در عوض
چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
رفیق پرسه‌های بابام بودن
بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه‌های نَنَمه
گریه که دیگه عار نیست
خواب که دیگه کار نیست

***
 

حسین پناهی

نظرات 2 + ارسال نظر
رها دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:49

سلام
این پستت خیلی قشنگ بود

رها دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 http://sejdeh.blogsky.com

البته سایر پست هام هم قشنگه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد