هر چند ز کار خود خبر دار نیم بیهوده تماشاگر گلزار نیم بر حاشیه کتاب چون نقطه شک بیکار نیم ،اگرچه در کار نیم امروز در این شهر چو من یاری نیست اورده به بازرا و خریداری نیست ان کس که خریدار بدو رایم نیست وانکس که بدو رای خریدارم نیست
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز اینده عمر آینه بهشت، اما ... آه بیش از شب و روز ِ تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته ست زیرا یکی از دریچه ها بسته ست نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد. (از کتاب آخر شاهنامه)